محمد انکوتیمحمد انکوتی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

تعزیه خوان کوچک

بعد از دو ماه پر هیاهو دوباره ...........سلام

بعد از دو ماه پر هیاهو دوباره سلام از اون روز برفی و شاد دو ماهی میگذره تو این دو ماه خیلی سرمون شلوغ بود  اصلا نتونستم به وبلاگم سر بزنم اول از همه از دوستانم عذر خواهی میکنم از اینکه اینهمه وقت نتونستم جواب پیامهاشون رو بدم قول میدم که جبران کنم تواین دو ماهی که گذشت 1- تولدم بود (عکس هاشو بعدا براتون میذارم) 2- همراه عمو علی رفتیم مشهد (عکس های اومنم براتون میذارم) 3- باباجونم مریض شد و رفت بیمارستان خدارو شکر الان حالش خیلی بهتره 4- عمو سعیدم ازدواج کرد سوم اسفند البته عقد بستند ...و خیلی اتفتقات مهم دیگه که الان یادم نمیاد اما... منتظر عکسها و بقیه ...
17 اسفند 1392

امروز برف بارید

  سلام  امروز برف بارید!!!!!!!!!!!! این اولین برف ی بود که من تونستم برم آدم برفی درست کنم اینم عکس من و آدم و آدم برفیم کلی بازی کنم کلی بهم خوش بگذره  من خیلی خوشحالم  چون کلی همراه بابا و مامان مهربونم برف بازی کردم اینم یک گوله برف برای شما خداحافظ خدایا ممنونم خیلی... ...
17 دی 1392

تا حالا شده دلت از دست روزگار بگیره

سلام تا حالا شده دلت از دست روزگار بگیره من امروز خیلی دلم گرفته خیلی هوا ابریه گاهی نم نم بارون میزنه گاهی برف اما من دلم از دست روزگار گرفته از بی وفائیه این مردم پس فردا اربعینه تورو خدا بیاییم تو عزاداری هامون همدیگر رو فراموش نکنیم  دعا یادتون نره     
30 آذر 1392

فردا تولدمه

سلام فردا بیست و نهم محرمه   تولدمه فردا که بیاد من سه ساله میشم البته قمری نه شمسی اونجوری چهاردهم دیماه تولدمه اما من هر دو تا رو حساب می کنم این تولدم مبارک   ...
11 آذر 1392

رفتیم استخر شنا

سلام دیشب من و بابام و عمو سعیدم سه تایی رفتیم استخر شنا خیلی خوش گذشت خیلی... جا تون خالی من هر وقت همراه بابام هستم خیلی بهم خوش میگذره آخه... بابایی من خیلی خوب و مهربونه من بابامو خیلی دوست دارم  ...
5 آذر 1392

من کارهای زیادی یاد گرفتم

سلام این چند روزها کارهای زیادی یاد گرفتم و تجربه های جدیدی بدست آوردم  1- اول از همه من امسال با بچه های دیگه رفتم هیئت سینه زدم زنجیر زدم و کلی عزاداری کردم  2- من یاد گرفتم که با گوشی موبایل عکس بگیرم عکس های خیلی خوبی هم گرفتم وقتی بابام عکس هامو دید خیلی خوشحال شد 3- من یاد گرفتم شعرهای تعزیه بابامو رو بخونم البته قبلا هم بلد بودم اما امسال شعرهای جدید یاد گرفتم دیگه دارم بزرگ میشم حالا دیگه می تونم مثل بابام کارهای بزرگتر ها رو انجام بدم  ...
27 آبان 1392

خیلی دلم گرفته...

دیشب خیلی دلم گرفته بود... خیلی دلم برای بابام تنگ شده بود   سلام دیشب خیلی دلم گرفته بود... خیلی دلم برای بابام تنگ شده بود آخه بابام صبح زود رفته بود سرکار و من خواب بودم ندیدمش ظهر برای نهار نیومد خونه ندیدمش دیشب تاساعت 1 بیدار بودم نیومد خونه خوابم برد وقتی اومد خواب بودم ندیدمش امروز صبحم من خواب بودم که رفته سرکار بازم ندیدمش خیلی دلم براش تنگ شده دیشب خیلی مامانم و اذیت کردم  مامان بهم گفت: چطوری مامان ؟ چی شده؟ گفتم : بابا ثاراله ......... دلم براش تنگ شده مامان بهم گفت بابا خیلی کار داره فردا شب جشنه پسر خوبی باش باهم می ریم جشن پیش بابا...  یعنی فردا شب میبینمش  ...
26 شهريور 1392

زیر سایه خورشید

اما رضا کمک کن که به عهدم وفا کنم!!!!!!!!!   السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)  دوستای خوبم سلام می دونم که همه تون خوب می دونید  این هفته جشن میلاد آقا امام رضا را در پیش داریم  اول از همه این میلاد با سعادت رو به همه تون تبریک می گم بعد از اون هم می خوام از تون دعوت کنم که در جشن زیر سایه خورشید که با حضور خادمان آستان قدس رضوی برگزار میشه شرکت کنید ما هم این افتخار نصیبمون شده که در برگزاری این جشن سهم کوچکی داشته باشیم منظورم از ما   من و بابامه چون من به بابام قول دادم همیشه در کنارش باشم و هیچ وقت تنهاش نذارم امام رضا کمکم کن به عهدم وفا کنم!!!!!!!!!!    ...
23 شهريور 1392

شهربازی

دیشب رفتیم شهربازی  سلام  دیشب رفتیم شهربازی خیلی خوش گذشت مگه دلم میومد از اسباب بازی ها پیاده شم من که پیاده نمی شدم بابام به زور پیادم میکرد می بینید آدم رو به چه کارهایی وادار می کنن خودشون آدم رو می برند شهربازی اون موقع هی مجبورن خجالت بکشند 
19 شهريور 1392